جدول جو
جدول جو

معنی دست سوخته - جستجوی لغت در جدول جو

دست سوخته
(دَ تَ / تِ)
سوخته دست. آسیب به دست رسیده. رنج سوختن دست کشیده:
ما را چو دست سوخته میداشتی بعدل
در پای ظلم سوخته جان چون گذاشتی.
خاقانی
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از دل سوخته
تصویر دل سوخته
سوخته دل، ستمدیده، مصیبت دیده، آزرده دل، غمناک
فرهنگ فارسی عمید
(دَرْ رَ تَ / تِ)
دهی است از دهستان کوچمبو بخش داران شهرستان فریدن. واقع در 42هزارگزی شمال باختری داران و 9هزارگزی شمال راه شوسۀ ازنا به اصفهان. با 267 تن سکنه. آب آن از قنات و چشمه و راه آن فرعی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10)
لغت نامه دهخدا
(دِهْ تِ)
دهی است از دهستان فلاورد بخش لردگان شهرستان شهرکرد. واقع در 35هزارگزی جنوب لردگان. دارای 130تن سکنه است. آب آن از چشمه تأمین می شود. راه آن فرعی. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10)
لغت نامه دهخدا
(دَ تَ / تِ)
دست درازکرده. و رجوع به دست آختن شود
لغت نامه دهخدا
(دَ تَهْ)
دست کوتاه. کوته دست. مخفف دست کوتاه. رجوع به دست کوتاه شود
لغت نامه دهخدا
(دَزَ / زِ)
دختری یا زنی باشد که او را خواستگاری نموده باشند اما هنوز نکاح نکرده باشند و به شوی نسپرده. (جهانگیری) (از برهان) (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(دِ لِ تَ / تِ)
دل ستمدیده. دل غم دیده:
سوز دل یعقوب ستمدیده ز من پرس
اندوه دل سوخته دلسوخته داند.
سعدی.
نفس آن روز برآرم به خوشی از ته دل
که دل سوخته در بزم تو مجمر گردد.
سلمان (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(مِ تَ / تِ)
اسم فارسی راسخ است. (فهرست مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا